نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نازنین عشق زندگی ما

11 ماه و سه روز

سلام عزیزم. این ماه ،ماه مبارک رمضان هست.و الانم 6 ماه رمضونه.مامانی امسال تونست تا الان همه ی روزهاش رو بگیره. تو هم خیلی دختر خوبی هستی .مامانی رو اذیت نمی کنی.موقع سحر ما خیلی آروم سحری می خوریم که تو بیدار نشی.صدای تلوزیونم  قطع می کنیم .فقط به خاطر تو .چون من خیلی دعای سحری رو دوست دارم ولی نمی تونم بشنوم چون تو بیدار میشی .دیشب دخملم تا ساعت 4 صبح با ما بیدار بودی .هر کار می کردیم نمی خوابیدی. وقتی من داشتم قرآن می خوندم ، می خواستی قران رو بگیری که بهت گفتم قرآن رو بوس کن و تو هم چند بار پشت هم بوسش کردی. آفررررررررررررررررررررررررین دختر نازم که بوس کردن رو یاد گرفتی. خدا فرشته کو چولوم رو 23 ماه رمضان  یعنی شب قدر به م...
26 تير 1392

گذر زمان

نازنینم روزهایم بی محابا در حال عبور است و من نگران از آینده ای مبهم................ نگران از این که تو چه میشوی و ما چه میشویم.............و هراسان نگاهت می کنم و در ذهن روزهای سخت و آسانمان را مرور می کنم مثل یک فیلم کوتاه. میترسم مادر............برای دوست داشتنت زمان کم بیاورم....میترسم ثانیه ها بگذرند وروزمرگی ها پاک کند از ذهنم کودکیت را............... نگاهم می کنی..........پاک معصوم و عاشقانه به من می خندی به هراس هایم و دلخوری هایمآرام در گوشت می گویم به چه می خندی تو؟به نگاهم که مستانه تو را باور کرد یا به  افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟خنده دار است بخند   ...
18 تير 1392

11 ماهگی

شرمنده که تو این مدت نتونستم چیزی برات بنویسم. چون یه مدت لب تاب بابایی خراب بود یه مدت هم اینترنتم قطع بود.دیگه کم کم بزرگ و خانم تر شدی. پکارهایی که تا الان میکنی: گفتن تاتا موقع تاب خوردن، همه جا رو نگه میداری و می ایستی و دیروزم یعنی 7 تیر هم برای اولین بار به مدت 3 ثانیه رو پاهات وایستادی.ما رو میشناسی و وقتی عصبانی میشی بابا،ماما رو به ما میگی.تلوزیون مخصوصا آهنگ های شبکه ی پرشین تون رو خیلی دوست داری.جو ری که وقتی میزاریم دیگه اصلا به چیزی توجه نمیکنی.بای بای میکنی.دست دستی میکنی،دالی موشه رو انقدر قشنگ می کنی که می خوام بخورمت. ...
9 تير 1392

اولین کلمه ی عروسکم

امروز برای اولین بار بب گفتی .خونه ی باباجون بودیم داشتیم چایی می خوردیم که تو با دیدن قوری کلی ذوق کردی و یه دفعه دیدم خودت  رو جلو کشیدی تا قوری رو بگیری و بب رو هم همون لحظه گفتی جیگر مامی تو اولین روز عید هم سینه خیز کرد و هم بب گفتی وای چه قدر کار انجام دادی........   ...
9 تير 1392
1